گل ، خیال تو را در ذهن تداعی میکند
نامه ننوشته را بنوشته بیان میکند
به دست و پا و دیده فرمان مرا
به کائنات ، قربانی آن ندا می کند
دیدم همه لرزانند و تو هم مبهوت
آخرش مست خراباتم دیده را پنهان می کند
همه بزم خواهم ، هم پرواز عرشیان را
در این صنم نگنجد، ورنه نکته ها باز میکند
بسان درویش ، درویشی کنم همه عالم را
مگرنه این است که یزدان برما خدایی میکند
هم سجده کنم هم دید ه ام گریان باشد تو را
حسام ،گوید تو را با قدسیان هم آوازی می کند
برچسب : نویسنده : 9hossein21100 بازدید : 53