افسانه غم

ساخت وبلاگ

می خواهم سفری نا تمام ، آغاز کنم

از میان افسانه ها افسانه غم باز کنم

دیو پلشتی را در میان در و دیوار ، زندگانی

لیک آرزوی رهایی را ز دیده ، بینا کنم

شوق او مجنون وار ، خرقه آسمانی بود

باد صبا را نکوهید که چرا،تو را طنازی کنم

بر من خرده مگیر ای حکیم دانای روزگار

درد دل ،نتوان سرود،به دیده نثارت کنم

می گویی بودنت بر مدار حب دل نیست؟

آسوده بمان ،به طریق فرهاد دولت عشق بپا کنم

زلف نگون بخت خمارم زجنگ با عاشقی

خرد را می درد ورخ یار، به سرو خرامان کنم

بازیچه نباشد این روزگار در حرم آفریننده هستی

حرم تویی و تخت گردون دلبرم بیا تا که نازت کنم

+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم دی ۱۴۰۲ساعت 10:1&nbsp توسط سید حسین حسینی - حسام  | 

مهدی(ع )...
ما را در سایت مهدی(ع ) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hossein21100 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 13:28