بر کدامین مزار باید گریست؟
تا که تنهایی را!
بر کدامین اسطوره طریق عشق
درد هجران فردا را؟
صحبت گل ز ترنم بلبل و پروانه بود
مگر می شود تنهایی ، چگونه هجران؟
منال سوادنامه ام شکر بود و او
به انتظار سرای دگرم خاکدانم زاو
سودای رفتن چه انتظاریست وه؟!
شفق از افق دل شده مروت این و او
هشیاری نخواهد،گرمی لطف تراوش شده ز ابر بهاری
بوسیدن،ز خلوت نشین کنج عشرت کده رهایی
رخسار بر افروخته نشان شده ز تب و تاب تنهایی
خواجه دل باشد زان ملامت شده نفوس ، اگر خواهی
مرکب را خواهم تا که خوف رفتن را خماری کند
دانی چرا؟مدار عهد پایانی را غمازی کند
نثار کمال را دیدن ، چگونه بر گیرد آتش
سوختن چاره اش باد،قضا را قدری کند
باور آمد استغنایی کند، لطف یا رب را
جفاست اندیشیدن برش ،که این و آن کند
حلقه را بر گردن خستگی خود،تفسیر رهایی دانستم
همنشین خیالی را نشان به همنوایی کند
مفلس شهر خوانند مرا ، مجنونی کنم
جانب یمین و یسار م عذری،به عالم علیا کنم
واژه تنهایی از آن خداست و اکسیرش اوست
بگذار نفسی تازه کنم ، به غزل پایانی همه به نگار کنم
تنهایم و تنها
گریانم و گریان
زین مقال بی همتا...
برچسب : نویسنده : 9hossein21100 بازدید : 22