شوریده دل ، جان جانان را سربازی کند
از نگاه مه رویان ، دل شده ای را غمازی کند
طریق عشق، حجاب راه را می درد ، ساقی
ار نباشد محتسب ، دزد، قافله را عیاشی کند
بر مسکین سیه روی بادیه نشین صحرا
زلف یار سیطره دارد، گر او بنده نوازی کند
ز آسمان دل اندیشه هایی جاریست ، تجلی او
ذکر، خود میثاق یارانست گر دل هم نوایی کند
گلشن سعادت نگسلد خار در چشمان یار را
عفیفی خواهد زمانه بر خود ،چرا داستان سرایی کند
جهد و کوشش همی داشت خواجه مشهور شهر
بیا با ما باش تا درد مسکین چاره سازی کند
بر مذاق آشوبگران خفته در وادی این جهان
جوینده یابنده است گر یکسره دانایی کند
جنون فوق عقل جاروب کردن حس درون است
از رذالت و پستی به دور باشد،گر سالک حکیمی کند
درخت قامت یار خواهانم که رویشی دارد بی نظیر
اوست که مدام از سر لطف ما را بنده نوازی کند
ما و شما کجای این قافله در راهیم ، زین حال
خم ابروی یار میان بیت الحرام ، با ما ملاقاتی کند
بر سریر بنوشته بر روی عرش ، نام نامی اوست
چرا بر خود جامه هجران پوشم لیک ،بر تنم سنگینی کند
دلبرم گویدش فرمان رب العالمین را زکعبه دلها
برچسب : نویسنده : 9hossein21100 بازدید : 35