ز سوی تو می آید با ترنم پایانی
چه گفتم ، ضابطه عشق و دوستی
در عجبم چیست ، رابطه پنهانی
بازیگر زن غلام در خویش است
مردانگی و مرید ره درویش است
نه بسان گفتار نه به کنج سیمایت بود
کردگارت ، آوازه هر گفتارت بود
در بزم من و تو ، سیاهی لبانت نشاید
آمیزش ناز ، در پهنه وجودت نشاید
گفتار نرمی ، بیانگر رازهای دل بود
لرزش خم ابروی هر چه عاقل بود
پنجاه و اندی ست روزه کنانم بشنو
منیتها را به زمره آوازم بشنو
بانگ من به تو این چنین است
از قافله ها گفتن و بادنیا اجین است
تو تنها نیستی ، یار قافله هستی
بی جهت آمدن و رفتن بی جا نیستی
بر دل خود گفتم بارها برو ، اندوهی آمد
بر سلسله جبال عشق پاییزی آمد
در حسرتم ، در دلم ، غمی حکمفرماست
راز من و تنهایی هنوز هم پا بر جاست
چرا او آشنای دل نباشد ، به اقامه ؟
دل شکسته و دوستدار هر نامه
بر من دعاست تنها بیان رفتارم
خوش خواستن و دوستی با خدایم
1395
برچسب : نویسنده : 9hossein21100 بازدید : 70