ز باطن خویش نغمه خاک را می شنوم
سودای خواب و خیال را می شنوم
این همه بازی برای چه بود آدم
همسایه در کمین و منت خاک را می شنوم
ندایی شنوم که باز آی ای رفیق
ان قریب بازی خاک و تن را می شنوم
سودایی داشتم سودای ابدیت را
بی عقلی باشد یار ، طلب خاک را می شنوم
خواب بودم و با خیال ابدیت ساختم
الغرض باشد مرگ ، صدای پایت را می شنوم
گویند معاد رسالت حکم اللهی ست بر ما
دنیا ، چه سود داری ، صدای نکیر را می شنوم
فرخنده بر من باد یاد نکیر و منکرم را
پرسش همی پاسخی ست،صدای رضا ع را می شنوم
جانا زلف یار تجلی او باشد
مژده ده که به خرامات ، طرب را می شنوم
بر خود مگیر حس آرمانی فردا را ای حسام
تسبیح جای خود باشد، الها ،بوی تو را می شنوم
برچسب : نویسنده : 9hossein21100 بازدید : 85